بسوزانیم سودا و جنون را بر آشامیم هر دم موج خون را حریف دوزخ آشامان مستیم که بشکافند سقف سبزگون را درون خانه دل او ببیند ستون این جهان بی ستون را که سرگردان بدین سرهاست گر نه سکون بودی جهان بی سکون را چنان اندر صفات حق فرو رو که برنایی نبینی این برون را چو گردد مست حد بر وی برانیم که از حد برد تزویر و فسون را چنانش بیخود و سرمست سازیم که چون آید نداند راه چون را