ای داغ ازقلبِ پریشانم چه میخواهی ای جای زخم کهنه از جانم چه میخواهی دریاچهای خشکیده در آغوش خود دارم باران سرخ از ابر چشمانم چه میخواهی ای وای از این ای وای از این از دست دادن ها ای مرگ از جان رفیقانم چه میخواهی آرامشم کو؟! خنده ام کو! اعتمادم کو! بیهیچم و دیگر نمیدانم چه میخواهی ما... ما وارثان دردهای بیشماریم ما... ما گریههای چشمهای انتظاریم ما... ما سرزمینی دور و تنها در غباریم ما... چیزی به غیر از غم به غیر از هم نداریم ما حسرتِ یک خندهی دنبالهداریم ما خسته از این روزهای بیقراریم
دنیا بگو غم بیشتر از این نخواهد ماند دنیای بی ررویای ما غمگین نخواهد ماند چیزی بگو! آرام کن آشفتگیها را در سینهها این بغضِ سرسنگین نخواهد ماند ای چرخِ بازیگر بگو بالانشینان را جای من و ما تا ابد پایین نخواهد ماند فریاد این غمخانه خاموشی نخواهد داشت فرهاد این افسانه بی شیرین نخواهد ماند فرهاد این افسانه بی شیرین نخواهد ماند ما... ما وارثان دردهای بیشماریم ما... ما گریه های چشمهای انتظاریم ما... ما سرزمینی دور و تنها در غباریم ما... چیزی به غیر از غم به غیر از هم نداریم ما حسرتِ یک خندهی دنبالهداریم ما خسته از این روزهای بی قراریم