شب بود هوا ابری و هر لحظه غم آلود/
انگار زمان در سفر خاطره ها بود/
اندوه ز هر قطره ی بارانی امید/
میریخت در آشفتگیو همهمه ی رود/
هر گوشه از این خانه تو بودی و نبودی/
در این دل دیوانه تو بودی و نبودی/
چون زلزله یک باره جهانم به هم آویخت/
ویرانگر و ویرانه تو بودی و نبودی/
تو بودی و نبودی.../
از خانه به بیرون زدمو نم نم باران/
در سینه غمی دارم شبیه غم باران/
از کوچه ی نمناک و شبی فارغ از امید/
شب گریه ی بی حاصل و بی شوق کمه باران/
شب همسفر و مقصد پایانی من شد/
هم سایه و هم درد پریشانی من شد/
در مرز جنون راه به بیراهه سپردم/
دیوانگی ام باعث ویرانی من شد/
هر قطره ی باران شرری بود به جانم/
جز خاطره ای دور دگر هیچ ندانم/
مبهوت در اندیشه که دیروز کجا رفت/
من در سفر دلهره انگیز زمانم